خاطره ی زایمان
سلام پسرم مامانی امروز اومدم تا از لحظه ی تولد و ساعتهای انتظار به دنیا اومدنت برات بنویسم و حسای شیرین و پر استرس اولین روز تابستان که با اومدن تو پیشم بهترین روز زندگیم شد برات بگم شب قبل از عمل و به دنیا اومدنت بر عکس اون چیزی که فکر میکردم و بی صبرانه منتظرش بودم و همیشه فکر کردن بهش استرسمو زیاد میکرد فوق العاده آروم بودم و خودمو واسه اومدنت و رفتن به بیمارستان آماده میکردم...اونشب منو فرهاد سعی کردیم زود بخوابیم اتفاقا خوب هم خوابیدم از ساعت 12 شب به بعد دیگه چیزی نخوردم حتی آب و مایعات آخه باید روز عمل واسه بی حسی و سزارین اسپاینال ناشتا می بودم...نصف شب خیلی تشنه بودم, تو این 9 ماه نصفه شبا بیدار میشدمو کلی اب میخوردم...صبح ...
نویسنده :
مهرانا
15:21